و اما 3 ماهگی...
شیطون بلای مامان سلام.خوفی عقش مامان؟امروز 24 اسفنده وهمه جا حال وهوای عید و خرید عید و خلاصه بوی عیده...بهار باهمه قشنگیاش داره میاد دخترکم وشما اولین بهار زندگیتو مثل بقیه اولین ها تو زندگی جدیدت میبینی و احساس میکنی.تا حالا یه هفته از پاییز رو دیدی با یه زمستون پربرف وسرد و اما حالا دیگه نوبیت بهاره که عروس همه فصلهاست ومامانی شما تو این زیباییها بدنیا اومده تازشم! برخلاف همه عیدای قبل که میرفتیم خونه مامان باباهامن امسال من وبابایی تصیم گرفتیم با جوجوطلامون بریم مسافرت تا هم اولین مسافرت 3نفره مون رو تجربه کنیم هم اولین مسافرت دخملیمون باشه همم اینکه از خرید عید و بازارگردی و کلا عید دیدنی ها راحت شیم دیگه...اخه باشما خیلی سخت میشد همه اینایی که گفتم عزیزدلم و شما خیلی اذیت میشدی عمرمامان.بخاطر همون مام ترجیح دادیم تا خوش بگذره بهمون تا اینکه همش تو تلاطم باشیم!برا مسافرت یه اغوشی لازم داشتیم که باهم رفتیم ومامان برات اغوشی و یه سوئیشرت شلوار خرید.بعدشم ازونجایی که وقت دکترم داشتی رفتیم دکتر و بعد هم برات یه کیک گرفتیم و اومدیم خونمون و3 تایی جشن تولد 3ماهگیتو گرفتیم نفسم.ایشالله جشن 120 سالگیت دخترگلم.اینم چندتا عکس از امشب...