نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نفس زندگیمون

اولین چهارشنبه سوری نفس جونم !

خانم خانما سلام.یه سلام به گرمی اتیش چهارشنبه سوری برا دخمل ماهم که امسال اولین چهارشنبه سوریه عمرشه.الهی مامان قربون چشای نازت بشه.عزیزم هرسال من وبابایی چهارشنبه سوری رو میریم خونه حاجی بابا اینا اخه دایی ایثار ودای دای عرفانت کلی فشفشه و  وسایل اتیش بازی البته نه از نوع خطرناکش ها! میگیرن و باهم اتیش بازی میکنیم و کلی بهمون خوش میگذره...امسالم چون قراره بریم مسافرت هم رفتیم ببینیمشون همم اینکه اولین چهارشنبه سوری گل دخملیمو باهم خوش بگذرونیم.ولی ازونجایی که ب یرون همش سروصداو الودگی بود من وشما وبابایی تو خونه بودیم و هرازگاهی ازپنجره بیرونو نگا میکردیم...وایییییی!یاد سالهای قبل می افتادم که منم داشتم باهاشون اتیش بازی میکردم!عجب مام...
17 فروردين 1393

و اما 3 ماهگی...

شیطون بلای مامان سلام.خوفی عقش مامان؟امروز 24 اسفنده وهمه جا حال وهوای عید و خرید عید و خلاصه بوی عیده...بهار باهمه قشنگیاش داره میاد دخترکم وشما اولین بهار زندگیتو مثل بقیه اولین ها تو زندگی جدیدت میبینی و احساس میکنی.تا حالا یه هفته از پاییز رو دیدی با یه زمستون پربرف وسرد و اما حالا دیگه نوبیت بهاره که عروس همه فصلهاست ومامانی شما تو این زیباییها بدنیا اومده تازشم!  برخلاف همه عیدای قبل که میرفتیم خونه مامان باباهامن امسال من وبابایی تصیم گرفتیم با جوجوطلامون بریم مسافرت تا هم اولین مسافرت 3نفره مون رو تجربه کنیم هم اولین مسافرت دخملیمون باشه همم اینکه از خرید عید و بازارگردی و کلا عید دیدنی ها راحت شیم دیگه...اخه باشما خیلی سخت...
24 اسفند 1392

دوست جونای نفس اومده بودن خونمون!

ناناز مامانی سلام.خوفی دارو ندارم؟دیروز خاله مریم وخاله افسانه گفتن که فردا میخواییم بییام خونتون.منم گفتم خونه خودتونه قدمتون روی چشم خاله جونا.بفرمایید.چون بابایی زود میاد بهشون گفتیم که زودتر بیان تا بیشتر پیش هم باشیم.ساعت 2 بود که خاله افسانه و ویونا جون دوست شما اومدن.یکم بعدشم خاله مریم و ثنا خوشگله هم اومدن.شمام دوستاتو دیده بودی و کلی خوشت اومده بود ازشون. الهی فدای هر3 تاتون بشم من که با اون چشای نازتون همدیگه رو برانداز میکردید! یکمی خوابیدید کنار همدیگه یکمی بازی کردید و...ماهم تا میتونستیم و نا داشتیم حرف زدیم با خاله ها!ای غیبت کردیمممممم! خلاصه روز خیلی خوبی بود و خیلی به ما خوش گذشت.ایشالله که به خاله ها و دوست جونیاتم خوش گذ...
13 اسفند 1392

1 اسفند اولین گردش نفس خانوم!

خانم طلا سلام.دیگه بعد این باید خانمی صدات کنیم اخه خبر نداری خانمی شدی واسه خودت گل دخترم. دیروز اولین بار بود که 3تایی باهم تصمیم گرفتیم بریم ددر و با کالسکت اولین بار شمارو ببریم بگردونیم.ازونجایی که از روزی که بدنیا اومدی پربرکت بودی نازگل مامان همش یه ریز برف میبارید و همه جا یخبندون بود و نمیشد تا یه قدم پیاده رفت.بخاطر همون اکثرا با دودودمون میرفتیم بیرون یه دورکی میزدیم و می اومدیم.ولی اوایل اسفندکم کم داشت هوا خوب میشد و تصمیم گرفتیم بریم یه جای سرپوشیده تا شمام برا اولین بار کالسکه گردی کنی خوشگلم.لاله پارک بهترین گزینه بود.خدارو شکر دخترمامان اصلا اذیت نشدی و همش با تعجب داشتی اینورو اونورو نگا میکردی و این نشونگر این بود که تو ای...
4 اسفند 1392

2ماهگی نفس جونم تموم شد!

عشقم سلام.گل دختر مامان 2 ماهگیتم تموم شد.انگار همین دیروز بود که از بیمارستان مرخص شدیم و باهم اومدیم خونه قشنگمون.ولی ازونجایی که مامانی بهت قول داده هیچوقت بهت دروغ نگه باید اعتراف کنم که این 2 ماه خیلی بهم سخت گذشت!  بی خوابیهای شبانه بعضی وقتا واقعا کلافم میکرد اخه مامانت خیلی خوابالو تشریف داره!!! ولی به محض اینکه با اون قیافه ناز و جیگرت یه کوشولو لبخند میزدی همه چی رو فراموش میکردم عمرطلام.ولی خداییش ازونجایی که باباییت لطف کرد و مارو زود اورد خونمون بخاطر دلتنگیای خودش خیلی دست تنها بودم روزای اول....با همه تلخی ها و شیرینی ها روزها گذشت و گل دختر من دیگه واسه خودش خانمی شد تو 2 ماهگیش.خوابیدنات منظم شد دیگه.درواقع مثل ادم بزرگ...
26 بهمن 1392

40 روزه که اومدی پیشمون فرشته کوچولوی مامان....

عشق مامانی سلام.چه زود بزرگ شدی تو فرشته کوچولوی مامان؟!انگا همین دیروز بود که فهمیدم مهون دل مامانی شدی و  قراره تا 9 ماه دیگه پا به دنیا بذاری گل من....چه زود میگذره روزا...روزایی که از تنهایی همش حوصلم سر میرفت و از بیکاری نمیدونستم چیکار کنم؟!  الان که به اون روزا فکر میکنم میبینم مثل برق و باد اومد و گذشت...خدا جونم خیلی منو دوست داره نفسم که فرشته مهربونی مثل تورو بهم هدیه داد و عشقتو تو دلم همیشگی کرد و من هرروز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم و اصلا گذر زمانو حس نمیکنم.بعضی وقتا اونقدر سرگرم تو و کارات میشم که یهو میبینم شب شد! هرچقدر از شیرینی این روزای خوب بگم کم گفتم برات عزیزدلم.باید خودت مادر شی تا بدونی که من چی میگم ...
3 بهمن 1392

عمر مامان 1ماهه شد!بزن دست قشنگه رو!

عشقم نفسم زندگیم داروندارم امروز 1 ماهت تموم شد گل دخترم.ایشالله تولد 1 سالگی ناناز مامان.باهم رفتیم دکترت تا قدو وزنت رو اندازه کنه. چکاپ کنه که خداروشکرهمه چی خوب بود.قدت 54 شده بود وزنتم4300.ماشالله به دخترم.ازونجام رفتیم برات کیک گرفتیم.اخه من خیلی دوست دارم تا تولد 1 سالگیت هرماه برات تولد ماهانه همبگیریمگلم.برا همین بابایی هم زحمت کیکتو گرفت و 3 نفری باهم براتجشن تولد 1 ماهگی گرفتیم نفسم.اینم عکساش ...
24 دی 1392